نویسه جدید وبلاگ
به روی خاطرات من همیشه ردپای تو
اگر چه مانده در دلم سکوت سبز جای تو
چقدر خسته می روی از این دیار گریه زا
کجا بدون سایه ات ؟ کجا بدون من کجا؟
نگاه سرد و مبهمت به روی پلک های من
قدم نمی زند چرا ؟ نمی رسد به داد تن ؟
همین که حرف می زنی بهانه رنگ می شود
همین که شعر می شوم دل تو سنگ می شود
شب از گلايه هاي من به سوي روز ميدود
غروب ميكند دلم؛به پشت كوه ميرود
نفس نميكشد هوا ؛ قدم نميزند زمين
سكوت ميكند غزل بدون تو فقط همين
اگر چه مانده در دلم سکوت سبز جای تو
چقدر خسته می روی از این دیار گریه زا
کجا بدون سایه ات ؟ کجا بدون من کجا؟
نگاه سرد و مبهمت به روی پلک های من
قدم نمی زند چرا ؟ نمی رسد به داد تن ؟
همین که حرف می زنی بهانه رنگ می شود
همین که شعر می شوم دل تو سنگ می شود
شب از گلايه هاي من به سوي روز ميدود
غروب ميكند دلم؛به پشت كوه ميرود
نفس نميكشد هوا ؛ قدم نميزند زمين
سكوت ميكند غزل بدون تو فقط همين